نیکولاس توماس برنهارد (۱۹۳۱- هرلین، هلند/ ۱۹۸۹ -گموندن، اتریش) یکی از برجستهترین نویسندگان آلمانیزبان بعد از جنگ و از تحسینشدهترین نویسندههای نسل خود است. او که فرزند ازدواجی غیرقانونی بود، کودکی و جوانی تلخی را از سر گذراند؛ مادری که بیزاریاش از او را پنهان نمیساخت و رهایش کرد، بیماریای که چندینبار او را تا مرز مرگ کشاند و مرگ پدربزرگ محبوبش به علت تشخیص نادرست پزشکان. همین پدربزرگ بود که او را با موسیقی، ادبیات و متفکرانی بزرگ چون شوپنهاوئر، پاسکال، مونتین، کانت و... آشنا ساخت. توماس جوان نخست در زمینهی موسیقی تحصیل میکرد، اما وضعیت جسمی نامناسبش او را از ادامهی این کار بازداشت. در اوایل دههی پنجاه به کار روزنامهنگاری پرداخت تا اینکه درسال ۱۹۵۷ با چاپ اولین دفتر از اشعارش فعالیت خود را در زمینهی سرودن شعر، نمایشنامهنویسی و داستاننویسی آغاز کرد. در سال ۱۹۶۳ نخستین رمان تحسینشدهاش، یخبندان، را چاپ کرد و این آغاز ۲۵ سال نوشتن بیوقفه بود؛ آشفتگی (۱۹۶۷)، معدن آهک (۱۹۷۰)، بازبینی (۱۹۷۵)، آری (۱۹۷۸)، بتن (۱۹۸۲)،خواهرزادهی ویتگنشتاین (۱۹۸۲)،بازنده (۱۹۸۳)، چوببرها (۱۹۸۴)، استادان کهن (۱۹۸۵) و نابودی (۱۹۸۶) از مهمترین آثار داستانی وی است.
برنهارد از تنهایی، حقارت، ناتوانی، واماندگی، بیماری، جنون و مرگ مینوشت و شاید تنها چیزی که خودش را از جنون و خودکشی بازمیداشت همین نوشتن و بازنوشتن بود. اما او فقط از سیاهی نمیگفت؛ «آثار اصلی برنهارد تاکیدی مداوم بر زشتی بیاندازهی زندگی را با تصریحی به همان اندازه قاطعانه، هرچند ضمنی، بر زیبایی بیپایان زندگی تلفیق میکند.» جهان برای او زبالهدانی است که در عینحال ظریفترین و زیباترین اشکال را در خود دارد، البته به این شرط که صرفا بدان نگاهی گذرا نیندازیم و چشمانمان برای این مشاهدهی جدی و دقیق آماده باشد. او این زبالهدان را زیرورو میکند. سیاهیها و پلیدیهای آن را پیش چشمانمان میآورد. در اشیاء و موقعیتها و آدمهای مختلف، از زوایای مختلف، بارها و بارها؛ تکرار تا حد عریانشدن. میگذارد تا بوی تعفن این زبالهدان فریبنده به مشاممان برسد. متن برنهارد رسوا میکند، بیش و پیش از همه خودیها را. داستانهای او را اغلب از دهان راوی اولشخص و از خلال روایتها و نقلقولهایی دستچندم میشنویم؛ صداها در هم میدود و به شکلی هذیانگویانه تکرار میشود. جملات طولانی و تودرتو، گسستهای ناگهانی و تغییر ضربآهنگ کلام نفس خواننده را میگیرد و قاطعیت مکرر قیود «همه»، »هیچ»، «طبیعتا»، «همیشه»، «مدام» و... او را عاصی میکند تا یک لحظه آرام نگیرد و با داستان همراه شود.